جدایی و سوگ

 

یکروز بعد از دست دادن پدرم وقتی از خواب بیدار شدم چیزی در دلم می جوشید،به سقف اتاقم نگاه کردم و یادم افتاد پدرم دیگه نیست،ناخوداگاه یا خودآگاه گریه کردم و ازونجاییکه روز گذشته رو هم با گریه سر کرده بودم،چشمام باز نمیشد.بزور از جام بلند شدم و مثل یک آدم ناتوان وارد سالن خونه شدم و زل زدم به مادرم و گفتم سلام و یک نیم نگاهی به اتاق پدرم انداختم و …

می خوام بگم فردای روزِ فاجعه و بحران و ازدست دادن،روز خوبی نیست،مدام فکرمیکنم احتمالا قراره دوباره تجربش کنم اما چطوری؟

قراره چکار کنم؟بیدار بشم و ببینم اون نیست؟!

قراره صبحانه و نهارو شامو تنها بخورم؟اگر بخورم.دیگه منتظر نیستم.دلشوره و التهاب رهام نمیکنه.و گریه امانم نمیده.

البته که اینا پیش فرضه ولی اگر بدتر ازینها باشه چی؟

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.