ماجرای من،هنر وکسب وکار
من مریم مقدسی هستم یک کار آفرین کوچک هنرمند و یا شاید یک هنرمند کوچک کارآفرین که عاشق شکلات تلخم،اهل کافه رفتنم،زبان فرانسه رو بیشتر از انگلیسی دوست دارم و چون علاقه مند به یاد گرفتن و توسعه فردی و رشد کردن هستم،بعد از خوندن رشته هنر و چند سال فعالیت جدی در این حوزه(به عنوان کسی که هم کارمندی هم کارآفرینی رو تجربه کرده) تصمیم گرفتم تحصیلاتم رو در رشته اِم.بی.اِی مدیریت کسب و کار(با گرایش بستر دیجیتال) ادامه بدم و حالا با ساختن این وبلاگ میخوام به افرادیکه به حوزه هنر،جواهرسازی وکسب و کار علاقه مندند کمک کنم تا خودمم بیشتر یاد بگیرم.
اما اجازه بدید از عقب تر براتون بگم.از زمانیکه خودمو شناختم عاشق نقاشی کردن بودم،وقتی ده سالم بود تابلو فرشبافی رو از مادرم یاد گرفتم و تقریبا بیشتر تابستونها رو در کلاسهای خوشنویسی و طراحی سنتی میگذروندم.شاگرد اول کلاس بودم و حسابی درسخون و درست زمانیکه همه فکر میکردند قراره دکتر بشم وارد هنرستان شدم و چون معدل خیلی خوبی داشتم بین انتخاب گرافیک و نقاشی،در رشته گرافیک پذیرفته شدم.
(زمان ما برای ورود به هنرستان و انتخاب رشته شرط معدل مطرح بود.)در دانشگاه با رتبه صدوچهل و سه در رشته کارشناسی صنایع دستی قبول شدم و بعد از گذروندن شش کارگاه و کار با متریالهای مختلف گرایش فلزات،قلمزنی و ساخت زیورآلات رو انتخاب کردم(رشته زیورآلات مثل الان رایج نبود،اگرچه امروزه هم رشته مستقلی محسوب نمیشه) و سال نود با دادن پایان نامه ای با موضوع طراحی و ساخت زیورآلات لیسانس رو تموم کردم.
بعد از اتمام درسم دست از فعالیت برنداشتم،یک ترم ساخت جواهر و زیورآلات رو گذروندم،طراحی جواهر انجام میدادم،قلمزنی میکردم،گاهی با دوستانم نمایشگاه برگزار میکردیم،کار میساختم و در فیسبوک که اون زمان خیلی رایج بود منتشر میکردم.یکبار هم آزمون ارشد شرکت کردم،قبول هم شدم اما نرفتم چون فکر میکردم وقتمو میگیره واز فعالیتهام عقب میمونم.
و اما نقطه طلایی زندگی حرفه ای من
همونطورکه گفتم زمان ما فیسبوک رایج بود و در همین بین یکی از اساتید جواهرسازی معاصر(بعدا براتون میگم منظور از معاصر چیه)نمونه کارهایی رو که براش فرستاده بودمو دید و از من دعوت کرد تا اگر تمایل دارم اول به عنوان کارآموز در مجموعشون مشغول بشم و اگر توانایی و مهارت لازم رو کسب کردم میتونم باهاشون همکاری جدی داشته باشم.از اونجاییکه این فرصت برای من که عاشق یادگیری بودم طلایی بود پذیرفتم.
شاید باور نکنید اما من روزی ده تا دوازده ساعت اونجا مشغول بودم چه در جایگاه کارآموز چه اینکه بعد از چندماه همونجا مشغول به کار شدم،از طراحی گرفته تا قبول سفارشات و در نهایت مدت کوتاهی هم سرپرست تولید و کارگاه طلاسازی بودم.تجربه ای بسیار عالی که در زمان خودش برای من بسیار ارزشمند بود.اما بعد از یکسال و نیم بنا به دلایلی با مجموعه قطع همکاری کردم.
بعد از چند ماه ازدواج کردم و چون همسرم(مهیار)سازنده حرفه ای زیورآلات نقره و طلا بود و درواقع کارمون مکمل همدیگه کسب و کار شخصیمون رو راه انداختیم.کسب وکاری که شش سال از عمرش میگذره و در تمام این مدت بارها بخاطر شرایط جامعه و اقتصادی دچار مشکل و آسیب شده و ما با تلاش و پشتکار ازش محافظت کردیم.در طی این مدت من دست از مطالعه و آموزش دیدن برنداشتم.طراحی با نرم افزار جواهرسازی،سی ساعت گذروندن مدیریت مد،کارگاه برند لاکچری و هر مطلبی که به رشد خودم و کسب وکارمون کمک کنه رو یاد گرفتم و سرانجام تصمیم گرفتم بنا به علاقه ای که به حوزه کسب وکار و کار آفرینی پیدا کردم رشته مدیریت کسب وکار(با گرایش بستر دیجیتال)رو بخونم.این رشته ترکیبی از چند حوزه و رشته هست که هرکدوم یک تخصص برای خودش محسوب میشه و من همونطور که در ابتدای این پست گفتم این وبلاگ رو راه اندازی کردم تا بتونم هر چیزی که رو که یادگرفتم اینجا منتشر کنم تا علاوه بر کمک به دیگران به خودمم کمکی کرده باشم.
ممنون که تا اخر این پست رو مطالعه کردید.